اشعیا باب ۶
۳ و یكی دیگری را صدا زده، میگفت: «قدّوس قدّوس قدّوس یهوه صبایوت، تمامی زمین از جلال او مملّو است.»
۴ و اساس آستانه از آواز او كه صدا میزد میلرزید و خانه از دود پر شد.
۵ پس گفتم :«وای بر من كه هلاك شدهام زیرا كه مرد ناپاك لب هستم و در میان قوم ناپاك لب ساكنم و چشمانم یهوه صبایوت پادشاه را دیده است.»
۶ آنگاه یكی از سرافین نزد من پرید و در دست خود اخگری كه با انبر از روی مذبح گرفته بود، داشت.
۷ و آن را بر دهانم گذارده، گفت كه «اینك این لبهایت را لمس كرده است و عصیانت رفع شده و گناهت كفّاره گشته است.»
۸ آنگاه آواز خداوند را شنیدم كه میگفت: «كه را بفرستم و كیست كه برای ما برود؟» گفتم: «لبیك مرا بفرست.»
۹ گفت: «برو و به این قوم بگو البّته خواهید شنید، امّا نخواهید فهمید و هرآینهخواهید نگریست امّا درك نخواهید كرد.
۱۰ دل این قوم را فربه ساز و گوشهای ایشان را سنگین نما و چشمان ایشان را ببند، مبادا با چشمان خود ببینند و با گوشهای خود بشنوند و با دل خود بفهمند و بازگشت نموده، شفا یابند.»
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen