Dienstag, 8. Februar 2011

لبیك‌ مرا بفرست‌

 اشعیا   باب ۶
 ۳ و یكی‌ دیگری‌ را صدا زده‌، می‌گفت‌: «قدّوس‌ قدّوس‌ قدّوس‌ یهوه‌ صبایوت‌، تمامی‌ زمین‌ از جلال‌ او مملّو است‌.»
 ۴ و اساس‌ آستانه‌ از آواز او كه‌ صدا می‌زد می‌لرزید و خانه‌ از دود پر شد.
 ۵ پس‌ گفتم‌ :«وای‌ بر من‌ كه‌ هلاك‌ شده‌ام‌ زیرا كه‌ مرد ناپاك‌ لب‌ هستم‌ و در میان‌ قوم‌ ناپاك‌ لب‌ ساكنم‌ و چشمانم‌ یهوه‌ صبایوت‌ پادشاه‌ را دیده‌ است‌.»
 ۶ آنگاه‌ یكی‌ از سرافین‌ نزد من‌ پرید و در دست‌ خود اخگری‌ كه‌ با انبر از روی‌ مذبح‌ گرفته‌ بود، داشت‌.
 ۷ و آن‌ را بر دهانم‌ گذارده‌، گفت‌ كه‌ «اینك‌ این‌ لبهایت‌ را لمس‌ كرده‌ است‌ و عصیانت‌ رفع‌ شده‌ و گناهت‌ كفّاره‌ گشته‌ است‌.»
 ۸ آنگاه‌ آواز خداوند را شنیدم‌ كه‌ می‌گفت‌: «كه‌ را بفرستم‌ و كیست‌ كه‌ برای‌ ما برود؟» گفتم‌: «لبیك‌ مرا بفرست‌.»
 ۹ گفت‌: «برو و به‌ این‌ قوم‌ بگو البّته‌ خواهید شنید، امّا نخواهید فهمید و هرآینه‌خواهید نگریست‌ امّا درك‌ نخواهید كرد.
 ۱۰ دل‌ این‌ قوم‌ را فربه‌ ساز و گوشهای‌ ایشان‌ را سنگین‌ نما و چشمان‌ ایشان‌ را ببند، مبادا با چشمان‌ خود ببینند و با گوشهای‌ خود بشنوند و با دل‌ خود بفهمند و بازگشت‌ نموده‌، شفا یابند.»

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen